مانلیمانلی، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

مانلی

5 ماهگی

دخترکم توی این ماه دوست داری همش باهات بازی کنیم غلت میزنی رو شکم میخوابی و میتونی گردنت رو بلند کنی.دالی بازی خیلی دوست داری.وزنت توی این ماه٧٣٠٠ بود خیلی بهونه میگیری و شیر هم کم میخوری. لثه هات میخاره و همش نق میزنی و میگی باید من رو بغل کنی توی ٥ ماهگی گوشات رو سوراخ کردم. اولش گریه کردی ولی دیگه یادت رفت خدا رو شکر حالا بیشتر شبیه دخترا شدی عشقم. این عکس روزی که گوشت رو سوراخ کردیم ٥ شهریور ...
7 شهريور 1392

4 ماهگی

  مادر فدات بشه واسه واکسن ٤ ماهگی پدر نبود من و عمه سبا رفتیم مرکز بهداشت و خدارو شکر زیاد گریه نکردی و تب هم نکردی. وزنت توی این ماه ٧ کیلو قد ٦٧ دور سر ٤٣ میتونستی اسباب بازیات رو بگیری وقتی صدات میزدیم برمیگشتی و غلت زدن و روی شکم رفتن رو یاد گرفته بودی ولی نمیتونستی خودت رو نگه داری روی شکم. ...
18 مرداد 1392

2 ماهگی

  روزی که واکسن ٢ ماهگی تو باید میزدی و پدر هم ایران نبود و من خیلی استرس داشتم که تو تب نکنی شب قبلش نتونستم بخوابم ساعت ٦ صبح استامینوفن دادم خوردی و ساعت ٧ با مامان جان رفتیم مرکز بهداشت وای من پاهاتو گرفتم همین که سوزن رو توی پات زد جیغت رفت تو هوا مثل این بود که توی قلبم سوزن میزد من و ماما جان هم با تو گریه میکردیم یخ گزاشتم تا بی حس بشه ولی فایده نداشت تا ١ ساعت گریه میکردی و بعد خوابیدی من تا ٤٨ ساعت استامینوفن میدادم که تب نکنی و خدا رو شکر که تب نکردی خوشبحال پدر که نبود تا ببینه. ...
18 خرداد 1392

بدون عنوان

  توی ٢ ماهگی هنوز دلدرد داشتی ولی خوابت بهتر شده بود گردنت رو میچرخوندی و نگه میداشتی و با صدای بلند میخندیدی ...
18 خرداد 1392

هفته های اول

اولین سفر (کرج)10 روزه هفته های اول خیلی گریه میکردی و کولیک داشتی شبا خوب نمیخوابیدی و همش شیر میخوردی بعضی وقتا هم بالا میاوردی و روزای سختی داشتیم. ...
18 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مانلی می باشد