2 ماهگی
روزی که واکسن ٢ ماهگی تو باید میزدی و پدر هم ایران نبود و من خیلی استرس داشتم که
تو تب نکنی شب قبلش نتونستم بخوابم ساعت ٦ صبح استامینوفن دادم خوردی و ساعت ٧ با
مامان جان رفتیم مرکز بهداشت وای من پاهاتو گرفتم همین که سوزن رو توی پات زد جیغت
رفت تو هوا مثل این بود که توی قلبم سوزن میزد من و ماما جان هم با تو گریه میکردیم یخ گزاشتم
تا بی حس بشه ولی فایده نداشت تا ١ ساعت گریه میکردی و بعد خوابیدی من تا ٤٨ ساعت
استامینوفن میدادم که تب نکنی و خدا رو شکر که تب نکردی خوشبحال پدر که نبود تا ببینه.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی