مانلیمانلی، تا این لحظه: 11 سال و 28 روز سن داره

مانلی

عفونت ادراری

داشتیم وسایل رو جمع میکردیم که اسباب کشی کنیم خونه جدید رو هم گرفته بودیم که تو توی یک شب تب کردی و نتونستی بخوابی صبح بردمت دکتر و بعد از معاینه گفت چون علائمی نداری باید ازمایش اورژانسی بدی بردیمت ازمایشگاه و خدا برا هیچ پدر و مادری چنین صحنه ای رو پیش نیاره ازت کلی خون گرفتن و باید تا شب میموندیم که جواب از خون وادرارت بیاد. شب که شد با پدر رفتیم ازمایش رو گرفتیم و پیش دکتر بردیم دکتر جواب ازمایش و که دید گفت سریع بستریش کنین چون عفو نت ادراری گرفته بودی و میزانش بالا بود. رفتیم بیمارستان و کارای بستری رو انجام دادیم موقعی که میخواستن انژیوکت وصل کنن به دستت تموم بیمارستان رو روسرت گذاشتی مادرت بمیره که چقدر ازت خون ریخت و چ...
17 آذر 1392

ویزیت دکتر

باز شروع کردی به اذیت کردن مادر نه شیر میخوردی نه غذا و همش بهونه و گریه و خواب شبت هم کم شده بود من هم بردمت دکتر و دکتر وزنت و قدت رو اندازه گرفت راضی بود و گفت همه چبز عالیه و چک کامل انجام داد و گفت هنوز درد دندون در اوردنه و مثل اینکه این دندونا نمیخواد بیاد بیرون و ما رو اذیت میکنه وزنت توی 5 ماه و 20 روز 7580 و قدت 70 بود دخترکم.
8 مهر 1392

غذای کمکی

وقتی ٥ ماهت تموم شد برای کنترل بردمت پیش دکترت البته خیلی بی قرار بودی و شیر هم نمیخوردی  وقتی دکتر وزن وقدت رو چک کرد گفت که خوب وزن نگرفتی و باید بیشتر شیر بخوری و وقتی من خواستم غذای کمکی رو شروع کنم قبول کرد و با لعاب برنج شروع کردم که خوردی ولی فرنی و حریره بادوم و سرلاک رو دوست نداشتی و نمیخوردی تا سوپ رو شروع کردم که خدارو شکر دوست داشتی و میخوردی  
18 شهريور 1392

خونه جدید و بیمارستان

دختر گلم ما چند روزی دنبال خونه بودیم تا تونستیم یک خونه خوب که اتاق خشگلی داره واسه تو پیدا کنیم.  خدارو شکر حالم خوب شده و دیگه تو  مامانی رو اذیت نمیکنی. دنبال یک دکتر خوب هم بودم که تحت نظرش باشم دو تا دکتر هم عوض کردم ولی هنوز شک داشتمٍ، کلی هم تحقیق کردم واسه بیمارستان خوب، که چندین نفر کلینیک خانواده رو که بیمارستان خصوصی هست رو به من معرفی کردند رفتم اونجا رو دیدم و برای کلاسهای زایمان ثبت نام کردم و هر هفته کلاس میرفتم. خیلی خوب بود هم ورزش بود هم اموزش لازم برای زایمان میدادند و هر جلسه صدای قلبت رو میشنیدم. اونجا از خانم ها و ماماها سوال کردم دکتر فرشته حقیقت رو به من معرفی کردند و وقتی شماره و ادرسش رو گرف...
1 بهمن 1391

آزمایش

  من و بابایی امروز صبح با هم رفتیم آزمایشگاه و از من چند بار خون گرفتند و گفتند که 3 روز دیگه نتیجه  آماده میشه و چون من قرار بود فردا با بابا بزرگ اینا برم شمال و بابا جون هم باید میرفت ماموریت, واسه  همین بابا جون اصرار کرد جواب رو اورژانسی بدن که خدا رو شکر قبول کردن و ما عصر رفتیم جواب رو گرفتیم  و نشون دکتر دادیم همه چیز خدا رو شکر خوب بود و بتا 1879 بود و بارداری رو نشون میداد. دکتر فقط فولیک اسید داد و داروی ضد تهوع که من تا اون روز تهوع نداشتم.
1 شهريور 1391

رفتن به مطب دکتر

  امروز صبح من پیش دکتر رفتم که خیلی از دوستان به من معرفی کرده بودند، با اینکه آزمایشات قبل بارداری  رو داده بودم این دکتر برام آزمایش کامل نوشت. و قرار شد فردا صبح من و بابا بریم آزمایشگاه.
31 مرداد 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مانلی می باشد