مانلیمانلی، تا این لحظه: 11 سال و 28 روز سن داره

مانلی

سال 92

امسال سال خیلی خوبیه چون تو میای تو زندگی ما سال تحویل رو با خانواده بابا جون بودیم و مادربزرگ همه با هم بودیم حیف که تو هنوز تو دل من بودی همه میگفتن دیگه چون ٩ ماه شدی باید اماده باشی برای زایمان من هم ساک تو رو اماده کردم و  لحظه  شماری میکردم تا بیای. بابا جون اینا که از ٢ روز قبل از عید اومدن روز ٤ عید برگشتن کرج. ما هم توی تعطیلات جایی نرفتیم که نکنه بریم جایی و تو بخوای بدنیا بیای. دکتر هم مسافرت بود تا ١٠ فروردین و من نگران بودم نکنه تو توی این روزا که دکتر نیست بدنیا بیای ولی خدا رو شکر صبر کردی عشقم. ١١ فروردین نوبت داشتم که معاینه بشم، میترسیدم از معاینه هم چون میگفتن درد داره هم اینکه  میترسیدم دکتر...
14 فروردين 1392

سونوگرافی 19 هفتگی

فرشته کوچولوی من اولین باری که لگد زدن تو رو حس کردیم 9 اذر ماه بود که صدای بابا زدم و اون هم دست گذاشت رو شکمم و کلی ذوق کرد خیلی حس خوبی بود همیشه فکر میکردم تکون خوردن یه چیزی تو شکم ادم حس خوبی نباشه ولی واقعا یکی از قشنگ ترین حس هاست. و خدا این حس قشنگ رو به مادر داد و من شکرگزارم که به من نعمت بزرگ مادر بودن رو داد. 10 اذر من و بابا رفتیم کرج خونه پدربزرگ و روز 13 اذر من و مامان جون و عمه سبا رفتیم سونوگرافی متاسفانه بابا نتونست بیاد ولی عمه واسه بابا فیلم گرفت که اونم دختر گلش رو ببینه. توی این سونو بزرگتر شده بودی جیگر مامان دکتر پاهای کوچولوت رو صورت گلت رو قلبت کلیه هات و معده و ستون فقرات تو رو که کاملا مشخص بود نشونمون داد و ...
13 آذر 1391

سونوگرافی 15 هفتگی

عزیز دلم امروز که دارم برات مینویسم خیلی روز قشنگی بود من و بابا و مامان گلی با هم رفتیم سونوگرافی مثل همیشه شلوغ بود مامان هم استرس داشت و لحظه شماری میکرد که تو رو ببینه شنیده بودم که توی 15 هفتگی جنسیت رو میتونن بگن واسه همین دل تو دلم نبود تا ببینم جنسیت تو چیه من فکر میکردم پسر باشی اخه همه علائمی که داشتم میگفت تو پسری ولی من همیشه دلم یه دختر میخواست ولی از روزی که خدا تو رو به من داد برام سلامتیت از همه چیز مهمتر بود بابا همیشه  می گفت تو دلم یه فرشته کوچولو هست. بعد 2 ساعت نوبتمون شد من و بابا رفتیم تو دکتر شروع کرد به سونو و توضیح میداد در مورد اندازه و  اعضای بدنت من پرسیدم اقای دکتر جنسیت الان معلومه میشه گف...
10 آبان 1391

11 هفته و 4 روز

امروز من همراه بابا رفتیم واسه سونو گرافی ان تی که واسه سلامتی جنین هست. مامان مثل همیشه  نگران بود و بابا مثل همیشه مامان رو اروم می کرد.نوبتمون که شد رفتیم داخل اتاق دکتر خوبی بود و من تا  دراز کشیدم زود سونو رو انجام داد باورم نمیشد که تو رو توی اون حالت میدیدم بزرگ شده بودی ماشاالله و تمام اعضای بدنت رو می دیدیم کارهایی که انجام میدادی منو بابا رو کلی متعجب کرد مثل بردیا شده  بودی تو کلاس ژیمناستیک پشتک میزدی,دست و پات رو تکون میدادی خلاصه کلی منو بابا ذوق کردیم  دیدیمت و از همه مهمتر که دکتر گفت خدارو شکر همه چیز خوبه. قربون قدت برم که 47 میلیمتر بودی جیگرم. بعد هم ازمایش غربالگری دادم و گفتن 10 روز دیگ...
16 مهر 1391

سونوگرافی اول

مامان جون امروز من و بابا برای بار اول رفتیم سونو تا چشممون به جمالت روشن بشه, خیلی نگران بودم تا  نوبتمون بشه کلی استرس گرفته بودم , نوبتمون که شد دیگه دل تو دلم نبود تونستیم صدای قلبت رو که قشنگترین صدایی بود که میشنیدیم, رو بشنویم. از خوشحالی اشکم در اومده بود و نمی تونستم جواب دکتر رو بدم که پرسید اولین بچه شماست؟؟؟ بابا هم خیلی خوشحال بود و فیلم میگرفت از صدای قلبت و تصویر سونوگرافی. اون موقع 7 هفته داشتی و 11 میلیمتر بودی, دکتر قلب کوچیکت رو هم نشونمون داد.  خیلی روز قشنگی بود تا رسیدیم خونه چند بار فیلم سونو گرافی رو دیدیم و ذوق کردیم. البته شام بابایی  من رو به شام دعوت کرد و...
19 شهريور 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مانلی می باشد