نیمسال زندگیت مبارک
عزیزم امروز شش ماهت تموم شد و باز واکسن :(
شب نخوابی، استامینوفن، تب سنج، مرکز بهداشت خدای من
تنم میلرزه وقتی به روز واکسنت نزدیک میشیم. شب قبلش از استرس نخوابیدم و تا چشمم میرفت روی
هم کابوس میدیدم .
منتظر شدم بیدار بشی ولی خوابت سنگین بود. پدر هم که ساعت ١ شب رسیده بود و طفلی خسته
بود ازبس بالای تخت تو رژه رفتم بیدار شد و منتطر موند تا بیدار بشی.
ساعت ٨ بیدار شدی و رفتیم بهداشت و توی دو تا رونت واکسن زدن ولی خدا رو شکر تا پدر بغلت کرد
اروم شدی و حتی پاهات درد نمیکرد ولی متاسفانه بخاطر تحریم قطره فلج اطفال رو نداشتن برگشتیم
خونه و پدر هم رفت بیرون.
من چند جایی تلفن زدم تا یک بهداشت رو پیدا کردم که هنوز قطره فلج اطفال داشتن و من زود آژانس
گرفتم و رفتیم قطره رو خدارو شکر به زور ریختن تو دهنت.
هر چهار ساعت استامینوفن دادم که تب نکنی و خداروشکر این کابوس رو هم به سلامتی رد کردیم.
این هم عکست بعد واکسن وزنت ٧٨٠٠ بود قدت ٧٠.٥
این هم عکس شب که شمعای ٦ ماهگی تو من و پدر فوت کردیم قربون ذوق کردنت برای شمعا
مادر واست پکیج باما سفارش داد که امروز رسید که همون هدیه من بود.