مانلیمانلی، تا این لحظه: 11 سال و 28 روز سن داره

مانلی

تولد

1392/1/19 13:08
نویسنده : مامان زری
177 بازدید
اشتراک گذاری

وقتی دکتر اومدنت رو خبر داد دل تو دلم نبود که فردا بالاخره انتظارم تمام میشه و میتونم گلم رو ببینم.

از مطب که برگشتم خونه رو تمیز کردم و به مادربزرگ چیزی نگفتیم که استرس نگیره. به مامان جان هم تلفن

زدم و گفتم اگه میخوای نوه گلت رو ببینی بیا دیگه وقتشه. باز تو اتاق تو رفتم و برای بار چندم ساک تو و کیف

مخصوص بند نافت رو چک کردم که چیزی یادم نره.پدر هم که از خوشحالی تو ابرا بود که دیگه میتونه تو رو

ببینه  اخه همیشه با تو حرف میزد و میگفت که تو چه شکلی هستی زود بیا من ببینمت.

دکتر گفته بود شام سوپ یا سالاد بخورم ولی اصلا حال و حوصله اشپزی نداشتم برای همین با پدر و

مادربزرگ رفتیم جای همیشگی که نزدیک خونه بود و همیشه پیاده میرفتیم.وقتی رسیدیم اونجا رستوران

تعطیل بود مجبور شدیم تاکسی بگیریم و بریم جای دیگه. من فقط سوپ خوردم البته چند کاسه و شام

که تموم شد برگشتیم خونه. لحظه ها چه دیر میگذشت برام قبل از خواب به پدر گفتم از من و تو توی

شکمم عکس بگیره. عکس که گرفتیم به مامان جان زنگ زدم توی اتوبوس بود تا من زنگ زدم راه افتاده

بود، ساعت 6 صبح میرسید و ما قرار بود 7 بیمارستان باشیم. من شیشه روغن کرچک رو سر کشیدم

وای چقدر بد مزه بود با اینکه طعم داشت ولی باز هم غیر قابل خوردن بود یاد بابای خدا بیامرزم افتادم

که همیشه مجبور بود قبل عمل بخوره.. چقدر دلم گرفت که توی این روزا پیشم نیست تا تو رو ببینه چون

همیشه ارزوش بود ولی حیف...

رفتم تو تخت پیش پدر که داشت ذوق میکرد به من گفت نمیترسی گفتم نه زیاد، گفت بخوابیم که صبح

زود بیدار شیم ولی من میدونستم نمیتونم بخوابم. همش فکر میکردم و باهات حرف میزدم تا اینکه نزدیکای

ساعت 2 دلپیچه گرفتم و فهمیدم کار کار روغن کرچک هست.

همش بلند میشدم و میرفتم دستشویی و برمیگشتم تو تخت در کل شاید تونستم 1 ساعت بخوابم

ساعت5 دیگه بلندشدم رفتم پای کامپیوتر پدر هم فکر میکرد که حالم بدشده اومد دید خوبم خیالش

راحت شد و اونم دیگه نخوابید که اماده شه و بره دنبال مامان جان ترمینال.

من هم صبحونه درست کردم تا مامان جان وپدر اومدن در وباز کردم دیدم عمه سبا هم اومده خیلی

خوشحال شدم که اومده بود من هم که اماده بودم و همراه پدر و مامان بزرگا و عمه رفتیم بیمارستان

اون روز بارون میبارید روز قشنگی بود و روزی بود که بعد مدت ها سد زاینده رود رو باز کردن و اب دوباره

زیبایی اصفهان رو چند برابر کرده بود خلاصه پا قدمت خیلی خوب بود دخترم.

به بیمارستان که رفتم با پدر واسه کار بستری رفتم که مسؤل پذیرش وقتی من رو دید با تعجب گفت

میخوای طبیعی زایمان کنی؟ گفتم اره گفت خیلی درد داری گفتم اره ولی نه خیلی زیاد، گفت امروز

زائو خیلی داریم ولی همه میخوان سزارین بشن افرین به شهامت تو، بعد هم گفت که براش دعا کنم

کار بستری که تموم شدبا هم عکس یادگاری گرفتیم و اخرین عکس که تو توی شکمم بودی و دیگه با

اینکه به تو عادت کرده بودم و شبا با تو میخوابیدم و همه لحظه هام رو پر کرده بودی خداحافظی میکردم.

 وقتی از پدر خداحافظی کردم وقتی بوسیدم و گفت نترسی قوی باش خدا با تو هست، اشک تو چشام

اومد و بغض کردم و وارد زایشگاه شدم قبلا چند بار رفته بودم و اونجا برام اشنا بود چون هم کلاسهای

امادگی برای زایمان رو رفته بودم و هم اینکه حالم بد شده بود اونجا ویزیت شدم.

پروندم رو گرفتن و دیدن که من میخوام طبیعی زایمان کنم گفتن باید صبر کنی تا سزارینی ها رو اماده

اطاق عمل کنیم ١٨ نفر سزارینی اون روز اونجا بود که یکی یکی اماده میشدن به من یک ساک دادن

که مال شماست و برات نگه داشتم و یک ساک که مال من بود توش لوازم بهداشتی و لباس و ...

بود. لباس هام رو با کمک یک پرستار پوشیدم و منتظر موندم تا صدام کنن بعد که نوبتم شد معاینه

شدم و ضربانت رو چک کردن و به من سرم وصل کردن و به داخل بخش زایمان رفتم که خالی بود و

من تنها بودم یک پرستار امد و خودش رو معرفی کرد و گفت که شیفت اون هست و ما تنها هستیم

کاری داشتی زنگ بزن من میام وقتی اون رفت من دراز کشیدم و منتظر بودم نزدیک ساعت ٨ بود که

صدای احوالپرسی پرستار با دکترم رو شنیدم و وقتی دیدم دکتر وارد اتاق من شد خیلی خوشحال شدم

سلام واحوالپرسی کرد و گفت هنوز میخوای طبیعی باشه زایمانت؟ گفتم اره گفت افرین انشالا تا اخرش

همین قدر مصمم باشی.شروع کرد به معاینه گفت ٢.٥ س باز شده و گفت که باید ابمیوه شیرین بخورم و

راه برم و گفت سزارین داره و باز میاد به من سر میزنه, وقتی رفت سرمم رو تو دستم گرفتم و شروع

کردم به راه رفتن. از در ورودی تا اتاق زایمان حدود ٣٠ متر یک راهروی تنگ بود که من اونجا رو راه

میرفتم و دوباره میاومدم توی تختم. موبایل رو هم از من گرفته بودند و نمیتونستم با بیرون ارتباط داشته

باشم و چندباری میرفتم و با عمه سبا که میاومد و برام ابمیوه میاوردحرف میزدم و میگفت که پدرت 

خیلی نگران هست. دردام بیشتر میشد ولی من اخ نمیگفتم  و همه فکر میکردن که من واسم زوده

و دردی ندارم.حدود ساعت ٩.٣٠ بود که دکترم از اتاق عمل اومد و باز چک  کرد اینبار ٤ سانت بود

گفت خیلی خوبه روند و گفت که الان مامای خصوصی که خانم خوبی هم هست میاد بالای سرت.

و باز  دکتررفت و  باز راه رفتن ابمیوه خوردن و دستشویی رفتن درد انقباض  ...

 ساعت ١١ باز دکتر اومد و هیچ پیشرفتی نداشتم، اینبار خانم نصر(مامای خصوصیم) که خیلی مهربون

بود اومد پیشم و کمکم میکرد ماساژ میداد عطر به بدنم میزد و ...

چند بار دکتر اومد و چک میکرد ولی زیاد فرقی نمیکرد، تا اینکه ساعت ٢ دکتر گفت میخوام کیسه اب و

پاره کنم بعد با یک میله باریک کیسه اب رو پاره کرد یکهو تموم زیر پام یک اب گرم ریخته شد و دکتر چک

مایع رو و گفت که شفاف هست و خوبه، بعد از اون دردام دیگه شدید شد و دکتر به من دستگاه وصل

کرد که وضعیت تو رو نشون میداد ضربانت و انقباضات رو.

واسه همین نمیتونست بلند شم و یا دسشویی برم ماماب خصوصی من رو به اتاق لیبر برد و سختی کار

از اونجا شروع شد خیلی درد کشیدم دیگه دکتر هم همش بالای سرم بود و کمکم میکرد یک پرستار اومد

و بهم گفت خانواده تو مخصوصا شوهرت پدر ما رو دراورده از بس میاد و سوال میپرسه که زنم چطوره چرا

نزاییده، تا اینو گفت گریه کردم هم واسه پدرت هم واسه دردایی که داشتم>

همش نگاهم به ساعت بود تا ساعت ٤ رو میتونستم تحمل کنم ولی از اون به بعد رو واقعا خدا کمکم کرد

دیگه حدود ٧ سانتی دهانه رحمم باز شده بود که از طرف رویان واسه بند نافت مامایی رو فرستادند که

میشناختمش و مامای دکترم بود. مامای همراه رو خیلی اذیت کردم بیچاره خیلی کمکم کرد بهم یک تکه

شکلات داد چون داشتم ضعف میکردم تا اون رو خوردم بالا اوردم بیچاره منو کشون کشون برد تا توالت

که صورتم رو بشوره من خیلی روم زیاد بود یه جوری صورتم رو میشستم که ارایشم پاک نشه تا وقتی تو

میای من و خوشگل ببینی ولی از بعدش بی خبر بودم.

کم کم خوابم گرفته بود و همش بی حال بودم دکتر و خانم نصر همش منو بیدار نگه میداشتن میگفتن

بخوابی زایمانت هم طول میکشه همش یا اب میپاشیدن تو صورتم  یا میزدن تو صورتم که بیدار بمونم.

میگفتن باید زور بزنم تا تو رو زودتر ببینم ولی حال نداشتم دیگه جیغ و دادم بلند شده بود خوشحال بودم

که پدرت رو نتونستم راضی کنم بیاد موقع زایمان چون اگه بود از حال میرفت.

از حرفا و حالات دکتر فهمیدم مشکلی هست که به من نمیگن بعد فهمیدم توی کانال زایمان گیر کرده

بودی هرچی زور میزدم همه تشویقم میکردن و میگفتن داره میاد ولی مادر فدات بشه مگه دل میکندی

میدونستی اونجا برات از این بیرون بهتره، بعد کلی جیغ و درد و فحش دادن به خودم دکتر گفت پاشو

بریم روی تخت زایمان گفتم نمیتونم همینجا نمیشه بزام همه خندیدن بهم و کشون کشون بردنم روی تخت

اونجا دیگه میدونستم اخره راه واسه همین تا میگفتن حالا زور بزن ابنقد زور میزدم که نفس کشیدن برام

سخت بود واسه همین اکسیژن بهم میدادن بین زور زدن دکتر گفت اخرشه این دفعه افرین خیلی خوب

بود منم جو گیر شدم و هرچی زور داشتم رو به کار گرفتم که یهو دیدم یه چیزی لیز خورد وای از خوشحال

ی دیگه اشکم سرازیر شد عشقم کسی که از وجود خودم بود رو میدیدم از همون موقع داشتی دور برت

رو نگاه میکردی از کنجکاوی، بدنیا که اومدی گریه نکردی و هرکاری میکرئند گریه نمیکردی خانم دکتر گروه

احیا رو پیج کرد تا فهمیدم گفتم بچم چشه؟ چرا گریه نمیکنه؟

دکتر میگفت واسه اینکه تو کانال گیر کردی نمینونی خوب نفس بکشی نمیدونی چقدر برام سخت بود

وقتی میدیدم که چند نفر دور و برت بودن و من نمیدونستم چته، فقط گریه میکردم دکتر هم میگفت

مشکلی نداره ببین چطور اتاق رو نگاه میکنه یهو دیدم صدای گریت بلند شد خدا رو شکر کردم تو رو

گذاشتن توی بغلم چه لحظه خوبی بود عکس این صحنه قشنگ رو گرفتن و انشالا خودت میبینی

ساعت 18:15 روز یکشنبه 18 فروردین بدنیا اومدی با وزن 3160 و قد 50 سانتی متر.

من 2 ساعتی توی اتاق زایمان بودم که عمه سبا هم پیشم بود بعد من رو با ویلچر از زایشگاه به اتاقم

بردن تا در زایشگاه باز شد پدرت دوید و من و بوسید بعد از اون مادربزرگ ممان جان و دایی و زن دایی

هم اومدن و تبریک گفتند.

تو توی اتاق من نبودی و 2 روزی رو توی بخش تحت نظر بودی.

خدا رو شکر میکنم که تو رو به ما داد فرشته قشنگم.

 

 

 

 

  

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مریم
21 شهریور 92 1:06
وای زهرا اشکم رو در اوردی. واقعا تولد چه لحظه بزرگیه. افرین که سختی زایمان طبیعی رو کشیدی و خدا رو شکر که دختر گلت به سلامتی و خوبی دنیا امد.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مانلی می باشد