مانلیمانلی، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

مانلی

سال 92

1392/1/14 21:42
نویسنده : مامان زری
124 بازدید
اشتراک گذاری

امسال سال خیلی خوبیه چون تو میای تو زندگی ما

سال تحویل رو با خانواده بابا جون بودیم و مادربزرگ همه با هم بودیم حیف که تو هنوز تو دل من بودی

همه میگفتن دیگه چون ٩ ماه شدی باید اماده باشی برای زایمان من هم ساک تو رو اماده کردم و  لحظه

 شماری میکردم تا بیای. بابا جون اینا که از ٢ روز قبل از عید اومدن روز ٤ عید برگشتن کرج. ما هم توی

تعطیلات جایی نرفتیم که نکنه بریم جایی و تو بخوای بدنیا بیای.

دکتر هم مسافرت بود تا ١٠ فروردین و من نگران بودم نکنه تو توی این روزا که دکتر نیست بدنیا بیای ولی خدا

رو شکر صبر کردی عشقم.

١١ فروردین نوبت داشتم که معاینه بشم، میترسیدم از معاینه هم چون میگفتن درد داره هم اینکه

 میترسیدم دکتر بگه نمیتونی زایمان طبیعی داشته باشی

من وبابا رفتیم مطب وقتی چک شدم وزنم از ٢ هفته پیش تا اون روز تغییر  چندانی نکرده بود ولی لگن

خوب بود ولی دکتر میگفت واسه اینکه نگرانیم رفع بشه باید بری سونوگرافی.

اومدم به پدرت گفتم نگران شد و گفت سریع بریم سونوگرافی، ولی چون قبل سیزده بدر بود همه جا

 تعطیل بود خلاصه ما کلافه شدیم از این ور شهر به اون ور به دنبال سونوگرافی بودیم تا ادرس یک جا

رو دادن که گفتن هست و ما رفتیم اونجا، یک مطب داغون و قدیمی با یک دکتر مسن که چشماش خوب

نمیدید و همه دستگاههاش قدیمی بود.

تا دیدم به پدرت گفتم نریم به درد نمیخوره گفت نه بهتر از هیچیه ببینیم چی میگه.

سونو که انجام میداد اصلا ما چیزی نمیدیدیم اون توضیح میداد من سوال کردم اقای دکتر همه چیز خوبه

بچه کوچیک نیست اب دور بچه کم نشده،

اون با شوخی جواب داد میترسی بزرگ نشد مدرسه نرد زن نستونه من با تعجب گفتم مگه پسره؟؟

گفت نه دختره

من کلی از دستش عصبی بودم چون من نگران بودم اون شوخی میکرد

بعد هم گفت پا شو برو بزا بچه اماده است.

من هم با عصبانیت بلند شدم و کلی غر زدم به پدرت که میگفت بریم دکتر بدی نیست، و منتظر شدم که

بعد تعطیلات برم سونوگرافی انجام بدم تا خیالم راخت بشه.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مانلی می باشد